آناتومی درد


نه زندگی آن قدر زیباست و نه مرگ آن قدر ترسناک که انسان به خاطرش شرفش را بفروشد.     (امام علی)

به نام قلم

به نام خون های ریخته ی اهالی قلم در جویبار پرپیچ و خم آزادی

به نام صلح و دوستی

به نام خنده آزادی

به نام عشق

به نام عشق که اگر حاکم زمین بود

به قول بزرگی نیاز به عدالت نبود. به عدالتی که هر کس به نحوی تعبیرش می کند تا برابری را به گونه ای به دیگران ببخشد که خود می خواهد.

که اگر عشق حاکم جهان بود فرشته ی شرمسار عدالت ترازو و چاقو را به کناری می نهاد و آغوش به روی انسان می گشود.

افسون که قدرت در لفاف حریر عدالت چه خونهایی را از رگ گردن بر بی کران آسمان فواره نکرده است.

آه که امروز چقدر محتاج عدالتیم که اگر عشق بود به پشیزی نمی ارزید.

خداوند در نهاد انسان گوهری نهاد که او را جدا کند از کل کائنات

و آن گوهر دو چیز است «خلق و خرد»

خلق می کند انسان تا نمونه و نماینده خالق خویش باشد و این هنر است. و فکر می کند انسان به آن چه ساخته ی دست بشر و خالق اش است تا نقد کند و شکل دیگر بودن را به نمایش بگذارد و آن خرد است.

خرد شک به ارمغان می آورد و شک کنکاش در خود دارد و کنکاش پویایی و جسارت‏، و همه اینها روشنگری و روشی در خود دارند که بعد از آن بشر به انسان تبدیل می شود و این تبدیل تغییری به همراه می آورد که بعد از آن انسان به هر پدیده مافوق خودش بی چون و چرا تعظیم نمی کند. و این خرد است و خرد هنر انسان است.

همه این حرف ها در حالی بر زبان رانده می شود که خونهای معصومی بر زمین ریخته شده است و انسانهای مستوری در پشت حصار، آزادی را پرنده کوچکی می کنند بر آمده از لبان خویش و پرواز می دهند از دریچه تاریک بر آسمان آبی که خود اگر حبابی نباشد امیدی می شود که شب را از سر بگذرانند و پشت سر بگذارند.

پس اگر آن سوی حصار ایستاده ایم برگردن ما تعهدی است. چه باید کرد؟

برای هر چیز زمانی هست

زمانی برای تولد زمانی برای مرگ.

زمانی برای کاشتن زمانی برای کندن

برای ویرانی برای ساختن. برای گریه برای خنده.

زمانی برای ماتم زمانی برای رقص.

زمانی برای نفرت زمانی برای محبت.

زمانی برای جنگ زمانی برای صلح.

زمانی برای سکوت، زمانی برای گفتن1

و اینک زمان گفتن است، زمان سرودن، زمانی که سه عنصر صلح، آزادی و خنده شعار ما باشد (مقصودم از خنده البته نه شادی هایی از جنس شادی حکومت های جهان سومی است شادی و خنده ای که دولتی است و حکومت در مقاطعی خاص کوپن خنده را برای مردمش صادر می کند. که البته دردناک ترین نوع خنده نیز همین است.) مقصودم شادمانی است، شعفی انسانی که دغدغه ی ناچیز روزمره گی سرکوبش نکرده باشد. هر چند معتقدم که سرشت انسان با رنج آمیخته است که این رنج را گروهی ابدی می دانند. گروهی دوری از معشوق و فاصله از معبود می خوانند و چیزهای دیگر...

در رابطه با ارتباط سیاست و هنر سخن بسیار گفته شده است و آن چه روشن و مبرهن است قربانی شدن هنر در پای سیاست است که البته در این دوره و در حوالی ما هنر نه گوسفند پرواری است که موجود نحیفی است که نا و نفس را از خون امثال پوینده دارد. پس پاسداری از این خون مقدس وظیفه است اگر چه در این راه ایثار لازم نه انجام وظیفه.

البته می توان در برج عاج آن دورتر ایستاد و به همه بد و بیراه گفت و دشنام داد و در آخر دامان خویش را تکاند و تفی بر هیکل این مملکت انداخت و رفت در آن سوی آبها به عافیت نشست. اما این که هنر نیست.

هنر این است که در میدان باشی، اشتباه کنی، عبرت بگیری، حرف بزنی، سیلی بخوری، اما همچنان معتقد به اصل اساسی «رسو» باشی که «من دشمن تو و عقیده توام، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقیده ات فدا کنم»

پس اگر با این تفکر قلم زدیم و در هوایی که تشنه آزادی است قدم زدیم واجب است که این شور، کورمان نکند و دیگران را نیز به سمت این صدا فرا خوانیم.

نفرین بر قلمی که در ستایش شخصی که شایستگی ندارد حرکت می کند. هنرمندی که آرمانش را بفروشد به پول سیاهی هم نمی ارزد. پس مبادا که وارد شدن در این حیطه هنرمند را از نقد دور سازد که هنرمند کاشف دردهاست. حالا اگر حاکمی تشنگی قدرت و شیفتگی  از خویش چنان سرمست اش کرده است که خون هنر را مباح می داند بحثی است جدا. که البته مشکل هم همین جاست. سکوت در چنین فضایی خیانت است و در این جا سکوت خشونت است. باید به این حکایت شبان و رمه گی خاتمه داد.

به این روایتی که محمد مختاری از رابطه حکومت و ملت ارائه می کند پایان بخشید.

«نزدیکی های انتخابات شبان در آغل را باز می کند و رمه بیرون می آید آزادی محدود مستش می کند، رای می دهد بعد شبان هی می کند و چوبدستش را بر سر رمه ای که می خواهد آواز سر بدهد می کوبد و سمت آغل را نشان می دهد. در را می بندد و گوسفندان به هم نگاه می کنند بعد ماغ کوتاهی می کشند و دوباره سکوت می کنند. این سکوت بدترین نوع خشونت است.

نقش هنر و هنرمند این است که تحول را از پایین به پایین پی ریزی کند.

و کار رییس جمهور آینده می تواند این باشد که نگاه پدرسالارانه را از دولت بردارد و چشم در برابر چشم ملت قرار دهد و این حرکت و آگاهی از پایین به پایین را استری بخشد. البته اگر خود معتقد باشد که عصر از بالا نگاه کردن به دیگران سر آمده است.

کار دیگر هنرمند این است که روشنگری کند. «تو کبریت کشیدی ـ من به روشنایی محدود گریستم»2

و نقش دیگری که رییس جمهور می تواند به عهده بگیرد این است که امکان هایی که می توانند در مقیاس وسیع تری کبریت بکشند را از جامعه نگیرد که هیچ، امکان های تازه ای هم بر آن بیافزاید.

کار دیگر هنرمند بیداری روح جمعی جامعه است، روحی که خرد و عشق دو چشم روشن اش باشد. کاری که رییس آینده ی دولت می تواند بکند این است که اجازه ندهد دستهای پنهان این روح جمعی را دفن کنند و خود به تماشای خاکسپاری روح سوراخ شده بنشیند.

شجاعت کمک به بیداری این روح خسته جمعی که رخوت از سر و کولش بالا می رود بزرگترین کاری است که رییس جمهور برگزیده می تواند انجام دهد. روحی که آن انقلاب بزرگ را به ارمغان آورد.

کار دیگر هنرمند مکتوب کردن اندیشه است و کار دیگر برگزیده ملت توزیع آسان و ارزان کتاب است در تمام لایه های اجتماع.

فیلسوفی می گوید: «انسان بزرگ کسی نیست که انقلاب می کند‏، بزرگ کسی است که کتابخانه باز می کند.» و کار دیگر رییس جمهور می تواند ندادن شعارهای دور از توانایی اش باشد و کار دیگرش اعتراف به ناتوانی و در میان نهادن آن با مردمش و کمک خواستن از این انبوه عظیم انسانهایی است که به آنها به عنوان رمه نگاه نمی کند.

اگر رییس جمهور و کابینه اش توانست این روح جمعی را بیدار کند و این اعتماد رفته را برگرداند و از جستجوی این اعتماد از دست رفته ناتوان نبود، می توان به آینده و تغییرات ساختاری امید داشت و گرنه همه حرف است و حرف هم این روزها همه می زنند.

کار دیگر هنرمند دراین عصر زدودن  مرکزیت و محوریت از کلمه و گسترش آن در ساختار جمله است.

رییس جمهور هم باید بکوشد تا آحاد قدرت در ساختار نهادهای مردمی و مدنی گسترش یابد و نهادینه شود و محوریت قدرت از گروه خاصی گرفته شود. کار هنرمند این است که حکومت را نقد کند.

و کاری که معمولا حکومت ها می کنند این است که منتقد را سرکوب کنند که امیدواریم رییس جمهور آینده این کار را نکند.

کار هنرمند دست گذاشتن بر درد است.

و دولت آینده می تواند با یاری اهل هنر «آناتومی درد» را بررسی کند و به سمت شفا و قانون عشق سوق دهد.

و کاری که همه ما می توانیم انجام دهیم «تمرین مدارا» و وادار به آموختن کردن کسانی است که تحمل صدای مخالف را ندارند.

قهرمان این قرن نلسون ماندلا است. بزرگی که 35 سال را در زندان گذراند و پس از به قدرت رسیدن زندانبان خود را وزیر کرد. و پیش از آن که دیر شود کناره گرفت و راه را برای حرکت کشتی دموکراسی کشورش گشود.

و کار دیگر هنرمند این است که باز هم و باز هم قربانی بشود تا فردا روشن شود. کار هنرمند کبریت بودن است، سوختن است. شاید روزی کسی بر این روشنایی محدود اشکی بریزد!

 

۱- (تورات/ جامعه/ باب سوم)

۱- ۲-  بخشی از شعری از احمد رضا احمدی


گفتگوی وحیدرضا زارع مهرجردی با ابراهیم پشتکوهی


تی تووک چیه؟

تی تووک پرنده ایه به رنگ سیاه و سفید، با نوک قرمز که کنار آب زندگی می‌کنه و افسانه ها و قصه های مختلفی راجع بهش وجود داره. مردم جنوب اعتقاد دارند که اگر این پرنده روی خانه ای بنشینه، در آن منطقه باران می‌بارد و بر طبق یک افسانه ی دیگه، این پرنده شب‌ها که می خوابه پاهاش را، رو به آسمون می گیره که اگر آسمان افتاد آن را نگه داره؛ در واقع نگه دارنده‌ی زمین است ...البته این می تونه یک توهم برای تی تووک باشه؛ ولی لااقلش اینه که تی تووک خودش تصور می کنه که سعی داره زمین رو نجات بده.

 

شما تی تووکید؟... یا آسمون کجا رو نگه داشته اید؟

والا شاید این هم یک توهمه ...ولی در هر صورت ما داریم در آسمون جهان تآتر زندگی می کنیم ...شاید به سهم خودمون یه گوشه ی این آسمون رو گرفته باشیم.

 

سیزده سالگی، بر خلاف تمام نحوستی که برای سیزده قایل اند شاید مهم‌ترین و سرنوشت سازترین سال زندگی من بود. اگر چه در آن سال (دوم راهنمایی) با تجدید شدن در10 درس، رکورد بی سابقه‌ای در خانواده از خود به جا گذاشتم اما آن سوی قضیه آشنایی من با شعر و تآتر بود؛ و من که از برخورد با این انرژی عظیم چنان سرشار شده بودم، درس و مدرسه را تنها بهانه ایی یافتم برای کارهنر.

اولین بار با بچه های مدرسه شهید سایانی، گروهی تشکیل دادیم و نمایشی را اجرا کردیم برای جشنواره دانش آموزی. به خاطر علاقه ی زیادی که به بازیگری داشتیم وبرای این که بتوانیم بازی کنیم باید متنی می داشتیم. تنها یک نویسنده بر جسته در هرمزگان می شناختیم و فکر کردیم که او متن اش را به مشتی نوجوان نمی دهد؛ در بین آن گروه کوچک کسی دست به قلم نبرد و به ناچار من شروع کردم به نوشتن... بعد که متنی داشتیم، دیدیم که کسی باید برای مان آن را کارگردانی کند؛ باز هم کسی نبود آن جمع کوچک را کارگردانی کند و باز هم من دست به کار شدم.

فکر می کنم اولین نمایش نامه ام کاری بود با نام« باران سنگ»... که برای آن جایزه بازیگری گرفتم؛ بعد از دوره راهنمایی، من که از بقیه دوستانم تنبل‌تر بودم ادبیات خواندم و بقیه به هنرستان رفتند یا که جدا افتادند. البته پس از چندی دوباره همدیگر را پیدا کردیم ودر حالی که با هم «دست داداشی» دادیم سوگند خوردیم که همدیگر را ول نکنیم. یکی دو کار طنز حاصل آن دوران بود تا آمدیم حوزه هنری. البته آن موقع حوزه دست آدم نازنینی بود به اسم شجاعی؛ پس از رفتن او هم، ما درآن فضا کار کردیم و من متن دیگری نوشتم به نام « زیر چکمه های طلاق».

[جالب است که بگویم چند سال پیش به رادیو رفته بودم؛ همان متن را دیدم که در بالای آن آمده بود « نویسنده: مرحوم رحیمی » و ظاهرا چند بار هم با همان نام اجرا شده بود. خب، این « زیر چکمه های طلاق » اتفاق جالبی بود و بحث انگیز...]

مسئولان جدید حوزه می خواستند که ما کاری سفارشی را انجام بدهیم و ما نمی خواستیم. در این کش و قوس، آن ها ( همان مسئولان جدید که حالا دیگر مسئولان قدیم قدیم هستند ) چند تا از بازیگران ما را گرفتند و فیلم «مرگ دیگری» مخملباف را نشان شان دادند و گفتند که تمام رفتار و حرکات شان را کپی کنید. خلاصه این که آن ها شدند کار بر گزیده و کلی هم بَه بَه و چَه چَـه نثارشان شد و ما که متنی را نوشته و کار کرده بودیم، طرد شدیم. در پایان همان جشنواره، یکی از داوران در حضور همه دوستان و بازیگران به من گفت: "این چه متنی بود.. تو از اول نمایش، این ها را گذاشته ای توی آشغال‌ها..." (خنده ی جمعیت)؛ من هم خندیدم اما در حالی که ازگوشه‌ی چشمانم اشک جاری بود.. بعد همان استاد!! که کیفور خنده ی جمع بود ادامه داد: "اول باید این ها رو گول زد.. یواش یواش، بعد سر از آشغال ها..."

همان موقع می دانستم که کار من توجیه دارد اما بلد نبودم بگویم که کار با فلاش بک شروع شده است. چند دقیقه بعد در حالی که بغض کرده بودم به پشت دست راستم که پدرم به خاطر شیطنت هایم داغ کرده بود نگاه کردم و دستم را در جیبم کردم واز حوزه هنری زدم بیرون..

رفتم و...[ سال ها پس از آن به عنوان استاد وارد آن جا شدم. البته حاصل برخورد دوباره همان بود. بعضی آدم ها هرگز بزرگ نمی شوند؛ اما شاگردانی را با خود آوردم که امروز به آینده ی لااقل بعضی از آن ها خیلی خوشبینم. ]

از روبروی حوزه دو تا کتاب خریدم. می خواستم بار دیگر که بر می گردم بلد باشم حرف بزنم. دو کتابی که خریدم یکی «فن نمایشنامه نویسی» بود ترجمه ی دکتر مهدی فروغ و دیگری «بازیگر و بدنش» که ناصر آقایی آن را ترجمه کرده بود؛ البته بعدها فهمیدم که این کتاب ها چقدر مهم بودند.

پس ازآن اتفاق، دیگر هیچ نمایشی نه بازی کردم و نه کار. گوشه نشینی، میل نوشتن را در من زیاد کرد و مطالعه تشنه ام می کرد. یادم می آید روزی که خواهرم با یک بغل کتاب از در چوبی اتاق داخل شد، من از ذوق دیدن آن همه کتاب زدم زیر گریه!

من از جمع آن گروه جدا شده بودم و آن ها هم چنان کار می کردند ولی امروز از آن بچه ها، متاسفانه تنها من باقی مانده ام و این را هم از چشم همان یا همین مسئول حوزه هنری می بینم که استعداد فراوانی در خراب کردن استعدادها دارد... بگذریم.

یکی از بچه های محله، در ویدیو کلوپی کار می کرد و ما زیاد به آن جا می رفتیم. فیلم می دیدیم و گاهی هم بحث می کردیم تا... روزی تصمیم گرفتیم نمایشی کار کنیم.

ما چهار نفر1 بودیم وگروهی تشکیل دادیم. متن«سیزیف ومرگ» را انتخاب کردیم برای اجرا. وقتی درخواست دادیم گفتند: نه! شاملو مشکل دارد؛ شاید هم جوانی وتجربه ی ما مشکل  داشت. یک شب که چهار نفری بستنی می خوردیم کنار یک چراغ قرمز(فلکه ی برق بندرعباس) ، رفتگر پیری هم آن حوالی خیابان را پاک می کرد؛ جرقه ای زده شد... حالا یادم نیست کی بود که اول بحث را پیش کشید. زیر همان چراغ قرمز پایه و اساس اولین نمایش خیابانی هرمزگان با نام«چراغ قرمز» ریخته شد. ما تا حالا نمایش خیابانی یا نمایش باز ندیده بودیم. آن سال فکر می کنم هنوز در ایران هم خیلی این بحث مطرح نبود؛ منبعی یا کتابی هم موجود نبود یا لااقل در دسترس ما نبود، پس ما یک ماهی با دلهره به تمرین متنی که من نوشته بودم پرداختیم. حتی میزانسن هم داده بودیم و بدین ترتیب «تآتر تی تووک» در آخر تابستان 76 پا به جهان پر فراز تآتر نهاد.

بعد از آن نمایش« لنج های بی بادبان » را کار کردیم  ومن کم کم بازیگری را فراموش کردم. وقتی به خودم آمدم، دیدم نویسنده و کارگردانی ام که بازیگران پر توانی دورش را گرفته اند.

جشنواره تآتر بین المللی شده بود وبرای دیدن کارها به تهران رفتیم. شب ها را در حرم امام می خوابیدیم؛ هنوز خاطرات آن روزها که متولی آن جا ما را بیدار می کرد وما به گوشه ی دیگر فرار می کردیم وبرای کمی جای گرم و ساعتی خواب لَه لَه می زدیم تازه است. یادم می آید همان سال بهرام بیضایی پس از سال ها کارنامه ی بندار بیدخش و بانو آئویی را اجرا داشت. گفتم: "آقای بیضایی! ما گروهی داریم بنام تی تووک؛ یا این اسم را کاملا فراموش می کنی یا در سطح اول تآتر ایران می شنوی."

بیضایی بزرگوارانه به این جمله پر ادعا گوش داد و گفت : "امیدوارم که روزی در همین تآتر شهر اجرا بگذارید و من هم حتما برای دیدن کارتان می آیم"؛ از این برخورد« رقصم گرفته بود مثل درختی در باد2 ».

  


ابراهیم پشت کوهی، متولد 15 اسفند سال 1355 (مصادف با سال اژدها) در محله‌ی کوچه‌ی فرهنگ بندرعباس؛ دارای مدرک درجه‌ی دو هنری (معادل لیسانس) و نمایشنامه‌نویس برگزیده‌ی کشور به انتخاب کانون نمایشنامه نویسان ایران در سال 79 (که محمد چرمشیر و خسرو حکیم رابط نیز در این فهرست حضور داشتند.) وی هم اکنون به عنوان داور اولین دوره‌ی مسابقه‌ی سراسری نمایشنامه نویسی انتخاب گردیده است.

 

باران سنگ (1371)3 ـ جشنواره ی تآتر دانش آموزی

زیر چکمه های طلاق (1372) ـ جشنواره‌ی تآتر سوره

برادرم قابیل (1375) ـ اجرا نشده

چراغ قرمز (1376) ـ اجرای خیابانی

لنج های بی بادبان (1377) ـ جشنواره‌ی تآتر استانی در بندرعباس

مرد لور (1378) ـ کارگردانی اول، موسیقی و طراحی صحنه از جشنواره‌‌ی

سراسری مهر

وقتی ما برمی گردیم دو پای آویزان مانده است (1378) – دریافت جایزه‌ی کارگردانی اول، نویسندگی دوم و بازیگری مرد، موسیقی، طراحی صحنه، لباس، بروشور از جشنواره‌ی تآتر منطقه ای در بوشهر؛ و نیز راهیابی به جشنواره‌ی سراسری فجر و اخذ جایزه ی کارگردانی اول و کاندیداتوری متن اول، طراحی صحنه و لباس برگزیده، کاندیداتوری موسیقی برگزیده

عالی و فاطی (1379) ـ نویسنده و کارگردان برگزیده و دریافت هشت جایزه‌ی دیگر از جشنواره ی تآتر استانی در رودان و نیز جایزه‌ی گریم و بازیگری مرد از جشنواره‌ی تآتر منطقه‌ای در آبادان

معشوقه‌ی من خواب است (1380) ـ توسط گروه تآتر ابوذر و به کارگردانی عبدالرضا بلوچ نژاد در سیزدهمین جشنواره‌ی تآتر استان در قشم اجرا شد.

رنگ زدن آن خانه‌ی فراموش شده (1380) ـ اجازه‌ی اجرا داده نشد.

دیوان نان (1381) ـ کار مشترک گروه تآتر کارگاه و گروه هورخش، به کارگردانی محمد مهدی قلندری در پانزدهمین جشنواره‌ی تآتر استان در بندرعباس

چگونه یک کولی کر مرغ دریایی را روی آب خورد (1382) ـ بازیگری اول زن و تقدیر از نویسندگی، کارگردانی، بازیگری مرد و موسیقی در جشنواره‌ی تآتر منطقه‌ای در شیراز.

تاریخ سرکوب(1383) ـ نمایش برگزیده‌ی جشنواره ی تآتر منطقه‌ی 5 در بوشهر و راهیابی به جشنواره‌ی تآتر سراسری فجر که بنا به دلایلی نامعلوم، از حضور آن جلوگیری شد.

اعداد در بیابان(1383) ـ اجرا نشده.

 

1. ابراهیم پشت کوهی، داوود اسلامی، محمد سایبانی، حمید ملاحسینی.

2. وامی از شعر« طرح » ـ ابراهیم منصفی.

3. عدد میان ( ) ،‌نشانگر سال نگارش نمایش‌نامه است.

 

 

 

از راهیابی به جشنواره‌ی سراسری فجر، پس از پنج سال بگید؛ ...چطوریه؟

ما نمایشی داشتیم به نام« تاریخ سرکوب » که  قصه‌ی درست شدنش یه بحث مفصله. خب، طبق روال تآتر در شهرستان های ایران، پس از این که این تآتر در جشنواره‌های تآتر استان و منطقه، برگزیده شد، برای جشنواره ی سراسری تآتر فجر انتخاب شد؛ بعد هم به  دلیل مشکلاتی که براش بوجود آورده شد، خیلی محترمانه و بدون هیچ سر و صدایی حذف شد.

خب؛ این اتفاق، اتفاق خوشحال کننده ای نیست اما این، در طیف بزرگتری، در جامعه ی تآتری ما هم داره اتفاق می افته. شاید من از حذف شدن کار خودم کمتر ناراحت باشم تا این که شاهد این هستم که تآتر ما و تآتر ایران داره حذف می شه؛ و جریانات دیگه ای دارند جای تآتر خلاق و نواندیش رو می گیرند.

 

در جایی گفته بودید "تاریخ سرکوب، ادامه‌ی تآتر آرتوست"؛... ممکنه بیشتر واشکافی کنید.

آنتونن آرتو، نظریه پرداز تآتر خشونت است یا من اسمش را می گزارم شاعر خون و خشونت ( شاید یه روزی تآتری رو با این اسم، بر مبنای زندگی آرتو کار کردم).

این آدم، متاسفانه... آن چه را که در ذهن داشت، در زمان حیاتش نتوانست پیاده کنه ...تآتری که از رویاها و کابوس های انسان معاصر قرن بیستمی سرچشمه می‌گرفت؛ همان گونه که در زندگی امروز ما هم، مدام چیزی مثل وحشت یا توهم وحشت، و احساس عدم امنیت، داره ما رو تهدید می کنه؛ فکر می کنم آرتو داشته به این سمت اشاره می کرده. بزرگانی مثل گروتفسکی و پیتر بروک این مبنای آرتو را گرفتند و کارهایی انجام دادند؛ اما من نمونه شاخصی را در ایران ندیده ام که اجرا شده باشه. بر اساس شرایط خاصی احساس کردم که با فرم تآتر آرتو، می شه نمایشی رو کار کرد؛ پس این کار را انجام دادم.

 

یعنی در واقع کار شما نمونه‌ی عملی تآتر آرتوست؟

بله! فکر می‌کنم باید اینجوری باشه... « نمونه » می‌تونه همان « ادامه » هم باشه؛ چرا که  تآتر و اساسا هنر متوقف نمی شود و در زمان شناور هست.

 

شاید تاریخ سر کوب سوء تفاهم یک تآتر خشونت باشه که شما از مبانی آرتو استدلال کرده اید... ها؟

متوجه نمی شم !!

 

یعنی ممکنه استدلالی که شما از تئوری آرتو در باب تآتر خشونت، کرده اید تا بر مبنای آن، این تآتر رو روی صحنه ببرید؛ با تآتر خشونت آرتو متفاوت باشه.

هر کس دیگه ای هم اگر اجرا می کرد متفاوت می شد؛ چون هیچ انسانی مثل هم نیست و هر کس از زاویه خودش به جهان نگاه می‌کنه؛ همان طور که گفته می شه: هستی تشکیل شده از انسان به اضافه ی جهان؛ بنابراین قرار هم نیست این نمایش از روی دست آرتو نوشته بشه؛ هر کسی مشق خودش رو انجام می‌ده؛ در عین حال که دراین نمایش فقط آرتو حضور نداره؛ تئوری گروتفسکی هم هست؛ تآتر ابزورد هم هست؛ سورآلیست هم هست ...همه ی این ها هستند ولی وجه غالبش، تآتر خشونته ...شاید هم اگر سال دیگه ای این نمایش را کار می‌کردم، یا نمایش دیگری بر مبنای خشونت، چیز دیگری در می آمد؛ در هر صورت، همه چیز داره تغییر می کنه و انسان هم مستثنا نیست.

 

تآتر خشونت در واقع یک اصطلاحه تا یک گزاره ی معنایی ... و نمایشی که بر اساس خشونت هست، لزوما تآترِ خشونتِ منسوب به آرتو نیست.

اول از همه که تآتر منه؛ و تمام چیزهایی که من استنباط کرده ام از تآتر آرتو، در آن وجود داره ... و البته یک قسمت حرفت را هم می‌پسندم که: حتما تآتری که ابزارش خشونته، می تونه تآتر خشونت نباشه؛ می تونه خشونت مستتر در کار باشه؛ می تونه خشونت در مفهوم باشه؛ کما این که نظر من اینه که این تآتر از هر دو جنبه دارای خشونته.

 

چرا اینقدر به استناد نقل قول های این و اون، حرف می زنید؟ ...این مساله حتی در بعضی نوع نگارش هاتون وجود داره.

نمی دانم ... تعمدی وجود نداره؛ شاید بشه گفت که ما هر چی داریم از گذشتگان داریم و ما زاییده‌ی دانش بشری هستیم؛ پس بنابراین خیلی مهم نیست این حرف را چه کسی زده باشه؛ مهم اینه که حرف چقدر جوهر داشته باشه.

 


تئاتر «چگونه یک کولی کر، مرغ دریایی را روی آب خورد»

مظلومیت «شیرین» در نمایش «چگونه یک کولی کر، مرغ دریایی را روی آب خورد» و اکنون شدیدتر از اون، «زن» در«تاریخ سرکوب» ...پیشینه ی وجودی این نگرش چیه؟

والا، می تونه جامعه‌ی ما باشه؛ شرایطی باشه که من یا ما توش بزرگ شده ایم؛ ولی زنان نمایش من هیچ کدام دست و پا بسته نبوده اند ...یعنی شما با یک زن  مظلوم به معنای تو سری خور روبرو نبوده اید ...اگر به دیگر نمایش های من هم برگردیم، می‌بینید که معمولا زن‌هایی هستند که می خواهند بر علیه شرایط خودشان عصیان بکنند؛ شورش بر علیه شرایط موجود و حاکم؛ این در واقع به بن بست خورده. امیدوارم جامعه ی ما در روند خودش به جایی برسه که دیگه حرکت امثال شیرین، شورش محسوب نشه و نفس کشیدن، آزادی، صلح، خنده، حق فکر کردن و بیان اندیشه، به عنوان حق طبیعی زن پذیرفته بشه.

 

فکر می کنید بدون داشتن یک گروه، چقدر موفق می‌ بودید؟

من همه چیز تآتر را در گروه می بینم؛ چون تآتر یک هنر جمعی است و با روح جمعی شروع می شه، ادامه پیدا می کنه و به تکامل می رسه. ما جامعه ای هستیم که در آن فردیت ها و منیت ها حاکم بوده و هست. اگر این فضا برایم مهیا نمی شد، من به تنهایی شاید به هیچ عنوان نمی توانستم؛ من از دل جمع گروه بیرون آمدم. در هر صورت گروه ، فضایی ست که انسان می تونه در آن با درک متقابل و تحمل آرای متفاوت، به یک صدای جمعی برسه و تآتر در واقع این نمودی است که اگر جامعه‌ی ما هم اون رو درک کنه، می تواند به یک صدای جمعی در روح با هم بودن دست پیدا کنه.

 

اگر بخواهید مولفه‌ای رو نام ببرید که معرف تآتر شما باشه چی می‌گید؟

والا، ...نمی دونم؛ این کار من نیست، کار منتقدین است که بیایند و کنکاش بکنند؛ و من هم آنقدر در آثار تعمق نکرده ام، اما فکر می کنم از همان ابتدا در متن ها و اجراهای ما، این شاخصه وجود داشته که همه ی شخصیت ها صدا دارند و فردیتی نیست. تآتر ما بر مبنای جمعیت تشکیل شده و شخصیت های نمایش، برخورد کلاسیک قهرمان و ضد قهرمان ‌ـ به شکل رایج اشـ را ندارند و همه‌ی آدم ها خاکستری اند ...شاید این را بتوان به عنوان مؤلفه ی تآتر ما محسوب کرد.

 

«تآتر در هر لحظه باید تماشاگرش را شگفت زده کند»؛ این جمله را بارها گفته اید. حال، تماشاگر تآتر شما چطور قراره شگفت زده بشه؟

این یک دستور العمله برای من؛ که تقریبا در هر کاری این را جلوی خودم می‌گذارم و به این فکر می کنم که اگر قراره سراغ یک متن یا یک اجرا بریم، این شگفت‌زدگی را در کجا بیابیم و چگونه بهش برسیم؛ پس جواب این سوال شما برای هر اثری متفاوت خواهد بود، و بسته به نگاه و خلاقیت یک گروهه.

 

و ... بازیگر فقط یک تسریع دهنده در این واکنشه؟

  شما خودت به این سوال معتقدی؟

 

من معتقدم مبنای یک تآتر هر چیزی که باشه ...بازیگر هم ـ ناگزیرـ با استفاده از اون، تعریف می شه؛ پس می‌خوام که بازیگر را در این ساختار تعریف کنید.

خب حالا بهتر شد ... نه؛ در واقع فرق زیادی نداره. بازیگر تآتر، از زاویه‌ی دیدی که ما داریم نگاه می کنیم، یک رکن اصلی و فراموش ناشدنی در تآتره؛ بنابراین اگه قراره این شگفتی و شگفت زدگی هم وجود داشته باشه، باید در پروسه ی این نقش‌ها حل بشه و اون مـوقـع به تصویر در بیاد؛ یعنی با گـذشتـن از صافی ذهن و جسم و جان یک بازیگره که شما می تونید اینو داشته باشید. یک بازیگر این شگفتی را در خودش نداشته باشه، چطوری ممکنه چیزی رو به تماشاچی انتقال بده؟

 

...اما آنچه که من از «شگفتی» در تآتر تاریخ سرکوب دیدم، ماهیت یک سیرک رو پیدا کرده بود.

نمی تونم این برداشت شما رو محکوم کنم؛ این هم می‌تونه باشه.

... اگر من به شما بگم همین جایی که نشستید، زیر پای شما یک بمب گذاشته ام و اگر تو از جات بلند بشی، این بمب منفجر می شه، چه وضعیتی پیدا خواهد شد؟ ...تآتر تماما همین وضعیت برای من است؛ تو نمی تونی از جایت بلند بشی اما باید به حیات خودت ادامه بدی؛ طوری که لذت هم ببری؛ و به دیگران هم لذت برسونی ...این تآتر منه! در عین این که اعتقاد دارم تآتر ایران، عموما تآتر حرّافیه؛ تآتر پرحرفیه؛ حتی دیالوگ ها هم، دیالوگ های دراماتیکی نیستند و نه تصویرگرا. در این بین وقتی تو طور دیگه‌ای فکر می کنی، می روی که ابزارت رو پیدا کنی. در این تآتر، ما تا حد امکان تمامی اشیا رو حذف کردیم؛ در واقع ابزار این تآتر فقط چهار چهار پایه، لباس، موسیقی و ...بازیگر است، به همین خاطر شما این اشیا (خصوصا چهار پایه ها) را نمی‌‌توانید از این نمایش حذف بکنید؛ اگر حذف کنید با یک تآتر دیگر روبرو می شید، چون این ها جزیی از ساختار وجودی نمایش شده اند؛ بنابراین اضافه نیستند؛ اما اگر تماشاگری در این بین، غرق اَشکال تازه ای بشه که ساخته می شوند با این اشیا ـ که به اعتقاد من شخصیت هستندـ در صورتی که باعث بشه از نمایش فاصله بگیره؛ خب، اون موقع حق با شماست؛ ولی اگر در عین حال، این ها به فضا سازی، بستر سازی و به پیش برندگی ...[نوار ضبط کوچک خبرنگاری ام تمام شده و من در این غفلت هنوز به حرف های ابراهیم گوش می‌دهم!]

 

چرا «تاریخ سرکوب»؟ ...چرا «بیل را بکش»؟ این ها سوالاتی ست که هنوز هم توسط جراید و مراجع ذی ربط و بی ربط، کانون حاشیه سازی و جنجاله ...بگید چرا؟

چند تا دلیل برای حضور این فیلم در این تآتر وجود داره: نشان دادن توهم سینماست در مقابل واقعیت تآتر؛ نشان دادن ظواهر و جنبه‌های یک زن غربی در برابر همه‌ی این‌ها، مسایلی هستند که ما در جامعه کنونی‌مان و در طول تاریخ با آن درگیر بوده‌ایم. نمایش تاریخ سرکوب راجع به مقطع خاصی نیست؛ راجع به تاریخ زن در جامعه است و این تنها جامعه ایران هم می تونه نباشه؛ می‌تونه ارجاعات بیرونی دیگه‌ای هم پیدا کنه ...اما این جنجال و هیاهویی که به وجود آمد، نمی دانم چقدرش دست مــا بــوده؛ ولی در هر صورت چیزی که می‌دونم اینه که وقتی به تو فشار می آورند و عوامــل بــی ربطی سعــی می‌کننــد تــو را از مسیــرت منــحرف کنــند، آن وقـت شــک نکــن که داری درســت می‌ری؛ البتـه مـن شنــا کــردن را دوســت دارم، هر چــند که خلاف مسیــر آب خیــلی سخته.

 

نمایشنامه و نوع کارگردانی تان، گاهی بسیار به طرح‌ریزی و ساخت یک فیلم شباهت داره ... هیچ‌گاه شده به فکر ساخت یک فیلم بیفتید؟

آره؛ ...تقریبا داریم یک فیلمی را کار می ‌کنیم؛ اگه بشه گفت شروع کرده باشیم ...افتادیم دیگه! (با لبخند) به فکر کار کردن یک فیلم افتادیم ...حالا راجع به این که چقدر نمایش‌های ما به فیلم شبیه بوده اند، باید بگم در واقع تآتر، هنر تصویره؛ همان طور که فیلم هم هست و شاید گرایش من به سمت تصویر هست که این ذهنیت را بوجود آورده؛ اعتقاد من به استریلیزگی و اعتقاد به این که همه چیز باید سر جایش مرتب باشه ست که یک هنر تصویر گرا رو ساخته و این ذهنیت هم در کنارش بوجود آمده.

 

و ...اجرای عموم؟

والا شرایط خیلی وقت ها آن طوری نیست که تو دوست داری. من دوست دارم که رپورتواری داشته باشم از کارهایی که در گروه داشته ایم و این ها را به مدت‌های طولانی، در شهر و استان خودم و در جاهای دیگر به اجرا بگذارم؛ ولی متاسفانه خیلی از وقت ها، کسان دیگری برای تو و درباره ی تو تصمیم می گیرند که تو فقط نظاره‌گر تصمیم اون ها هستی.

 

آینده‌ی تآتر رو پیش گویی کنید.

در هر صورت تآتر، از زیبایی سر چشمه گرفته و مطمئنا زیبایی تمام شدنی نیست و تا وقتی که جهان هست، هنر هم حرکت می کنه ...مشکله که حدس زد تآتر دویست، سیصد، چهارصد سال دیـگه چطــوریــه؛ اما بـا وجود هــمــه‌ی دست آورد‌های تکنولوژی، من فکر می کنم دوباره انسان رجعت می‌کنــه به ذات خودش و به سادگی و به عنصری حیاتی به نام بدن.

 

یه سوال از خودتون بپرسید که نتونید جواب دهید.

(پس از یک مکث طولانی ) بعد چه می‌شود؟

 

خب، ...بعد چه می شود؟!!

نمی‌دانم !

تاریخ سرکوب . آخرین کار گروه تی تووک



نویسنده و کارگردان: ابراهیم پشتکوهی/بازیگران به ترتیب ایفای نقش:/داوود اسلامی(چاووشی خوان- مراد)/بهرنگ عباسپور(چاووشیخوان،نوازنده دوزخی)/محمدسایبانی(شوهر)/عقیل دادی زاده(برادر)/مجیدکشاورز(زن)/طراح صحنه: محمد سایبانی/طراح گریم: اعظم حسینی/منشی صحنه:بهروزعباس دشتی/طراح لباس: صدیقه غلامی/موسیقی: بهرنگ عباسپور/گروه موسیقی: گیتار کلاسیک: محمد کمالی/گیتار باس: حسین گردی/ترومپت: حمید عوض زاده/جهله: موسی کمالی/تومبا: احمد روان/ موسی کمالی/دودوک: بهرنگ عباسپور/چرخ خیاطی: بهرنگ عباسپور/ افکت رعد: بهرنگ عباسپور/صدابردار: امید محبی


خلاصه نمایش:

 این تئاتر مبتنی بر متن نیست و قصه هم نقش چندانی در این قضیه ندارد و اگر تماشاچی برای دیدن این تئاتر بیاید که قصه برایش تعریف شود ناکام می ماند. تئاتری است که مبتنی بر فضا است. این نمایش در واقع ادای دینی است به زنان له شده و سرکوب شده ی تاریخ که همیشه صدایشان خفه بوده است.

 

کار در واقع تلفیقی از چندین سبک است چون من خیلی خود را محدود به سبک خاصی نمی‌بینیم. ما در جاهایی از نمایش اکسپرسیونیسم می بینیم در جاهایی ابزورد و لحظاتی هم با یک نمایش ناتورالیستی مواجه هستیم و در کل می توانم بگویم که تئاتر تاریخ سرکوب و امداد تئاتر آرتو است.

:: کسب مقام اول کارگردانی. دوم نویسندگی . اول موسیقی . اول بازیگری مرد . سوم بازیگری مرد  در جشنواره استانی تئاتر هرمزگان

:: کسب مقام اول در جشنواره منطقه ای تئاتر بوشهر

:: عدم حضور در جشنواره فجر

جهت دیدن عکس های نمایش اینجا را
کلیک کنید