خنجر ، خون و خنده ای که می توانست سلاح ما باشد

به براندو بگویید: پدر خوانده ، درست است که تو مارک آنتونی بودی اما ما بروتوس را بیشتر دوست داریم

 
به گنج اکبری که تحلیل می شود

آه بروتوسِ تاریخ ساز

برگرد

به دست ها و خنجرت نگاه کن

به ماسه ای که از چشم ها می زند بیرون

می زند بیرون شن هایی که در رگ های ما ریخته با درد

می خواهد بزند خود را به رگ اعصاب تاریخ

به تو به دوستان سفید پوش ات

 

می پرد خرما و پرواز پرهای ما

در خنده ی مچاله شده ی پذیرایی پیش از شام آخر

خنجر خونین ات را پاک می کنی با پر پیراهن سفیدت

سزار را می بینی که چگونه کلمات سیاه متحرک

بر حفره زخم های او حمله می برند

مگس هایی که هیکل قیصر را پوشیده اند

ما نه یهوداییم نه پادشاه

ما نهایتن می توانستیم مسیح کوچک خانه ای باشیم

که فرزندی خرد دارد ـ با سقفی کوتاه ـ که فردا می خواهد برود مدرسه

شال و کلاه کند و بزند به دل زمستان و ندانستن

نه بروتوس نه

خون ما را که ریختند

آبشاری نشد که بزند به دریایی آزاد نه

ما نهایتن جوی کوچکی شدیم

که می پیچد به کویر! نه ؟

و در نهایت عصر کاشف به عمل آمد که والفجر

ما خنده را فراموش کرده بودیم برادرها نه ؟

والعفو

ما نگرانیم که کسی هست

به پسران سبزه ی ما بیاموزد

که خنده و مردانگی منافاتی ندارند نه

من از عملیات فتح المبین چشم هایی سخن می گویم

که دست ها را وا دارد

خنجر را غلاف کند نه ...

و پروانه ای که روی رگ های ما نشسته است احتمالن

را لگد نکند

این یعنی امیدواری به پایداری پسرهایی

که پیراهن سرخی از خون ما برنکرده اند

و نهایتن خاست بزرگشان این است

ما که مسیح نمی خواهیم نه

ما پدری می خواهیم که شب پیش مان بماند

و این خنده ای که این همه

از آن سخن می گوید را به ما نشان دهد ـ رادیو که این روزها تعطیل است ـ

بدهد ببریم بین بچه ها

و قسمت کنیم با هم خنده را

ملتفتی حالا بروتوس ؟

مرد سنا  مرد سیاست  مرد تاریخ ساز

ما همین یکی را می خواهیم

خنده را

نظرات 13 + ارسال نظر
سیاورشن پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:20 ب.ظ http://siavarshan.blogsky.com/

سلام ...خب خدا را شکر .... تبریک ....بعد می خوانم و ...

کامیرا پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.bandarabbascity.com

خوب بود... و تاثیر گذار بود... حکایت آشنایی است! این دست نوشته های ابراهیم پشت کوهی!

سیاورشن جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:36 ق.ظ

سلام ...به مطلب شما در بلاگ نیوز لینک دادم ....http://1irani.com/

شرتو جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 ق.ظ http://sharto.persianblog.com

سلام. مبارک باشه. قبل از اینکه بخونم پیشنهاد میدم کمی رنگ ژس زمینه رو ملایم تر کنید چشم رو آزار میده :)

مرجان جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ب.ظ http://---------

من که نفهمیدم بقیه چی رو تبریک گفتن فکر کردم به نوشته ربطی نداره.خیلی خوب بود.بخصوص بعضی از قسمت‌هایش.البته شاید من بیشتر این قسمت‌ها را فهمیدم.

علی اکسیر جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:37 ب.ظ http://eksir.blogfa.com

سلام.رسیدن بخیر.

سیاورشن شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام ....من هم با شرتو موافقم ولی اگر امکان تغییر رنگ پس زمینه نیست می توانید رنگ نوشته ها را روشن کنید .....

صبرا شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:23 ب.ظ http://sabra.blogsky.com

از بروز شدن تی توک خوشحالم . و از آکندگی فضای تیاتر که فضایی نداشته بود و شهر را آکنده کرد .

حامی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:51 ب.ظ http://hami.blogfa.com

بابا ایول .وقتی یک داستان نویس از اکندگی وفضا صحبت میکنه ما چیکاره باشیم که نظر بدیم برای تو و دوستان صبر جزیل ارزومندم.......یا هوووووووو.....

هکلبری شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:28 ب.ظ http://salamanca.blogfa.com

بیا با من

مثلث شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.mosalas.blogsky.com

سلام
موفق و پیروز باشی

بپ گپو یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:08 ب.ظ http://bapgapuo.blogfa.com

سلام
من اولین باره به وبلاگت سر میزنم جالب بود خوشم اومد
بای

هادی بهروز دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:40 ب.ظ http://56.blogfa.com

سلام زیبا بود ...
به روز ما سر بزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد